بعد از اینکه پدر و مادرش توسط افراد زمین دار جان برت کشته می شوند، رامون که سعی می کند انتقام بگیرد زخمی می شود ولی به طور اتفاقی جان رضا، یک آدمکش سرخورده را نجات می دهد در زمان پرستازی از او، این دو با هم دوست می شوند و رضا به رامون هنر تیراندازی و زنده ماندن و همچنین فلسفه تنهایی ای که یک آدمکش باید آن را تحمل کند را آموزش می دهد وقتی رامون با استعداد تبدیل به تهدیدی واقعی برای برت می شود، زمین دار رضا را اجیر می کند تا رامون را بکشد
به پیشنهاد یک استاد بازنشسته، گروهی از جنایتکاران قصد سرقت یک شرکت الماس برزیلی را دارند, اما آنها باید با سیستم حفاظتی جدید و بی اعتمادی موجود میان اعضای گروه, مقابله کنند.
کمیسر کاردون به شهر کوچکی در شمال ایتالیا می رسد، جایی که به یک باند تبهکار متخصص در ربودن پسران جوان ثروتمند اعلام جنگ می کند. جنگی که ممکن است برای او هم شغل و هم خانواده اش تمام شود.