آمدئو و اوفلیا، برادر و خواهر میانسال، مالک مشترک یک آپارتمان قدیمی و رو به زوال اما همچنان جذاب هستند. آنها میخواهند آن را بفروشند، اما قبل از آن مجبور میشوند همه مستاجران را بیرون کنند. البته، آنها به هیچ وجه نمیخواهند آنجا را ترک کنند. گربه (ایل گاتو)، نماد و محبوب همه، میمیرد و این به آن دو بهانهای میدهد تا وارد زندگی مستاجران شوند. آمدئو شروع به ابراز علاقه به واندای جوان میکند و اوفلیا، کشیش دان پتزولا را اغوا میکند. در این میان، پلیس به دنبال قاتل گربه است...
بعد از اینکه پدر و مادرش توسط افراد زمین دار جان برت کشته می شوند، رامون که سعی می کند انتقام بگیرد زخمی می شود ولی به طور اتفاقی جان رضا، یک آدمکش سرخورده را نجات می دهد در زمان پرستازی از او، این دو با هم دوست می شوند و رضا به رامون هنر تیراندازی و زنده ماندن و همچنین فلسفه تنهایی ای که یک آدمکش باید آن را تحمل کند را آموزش می دهد وقتی رامون با استعداد تبدیل به تهدیدی واقعی برای برت می شود، زمین دار رضا را اجیر می کند تا رامون را بکشد
به پیشنهاد یک استاد بازنشسته، گروهی از جنایتکاران قصد سرقت یک شرکت الماس برزیلی را دارند, اما آنها باید با سیستم حفاظتی جدید و بی اعتمادی موجود میان اعضای گروه, مقابله کنند.
کمیسر کاردون به شهر کوچکی در شمال ایتالیا می رسد، جایی که به یک باند تبهکار متخصص در ربودن پسران جوان ثروتمند اعلام جنگ می کند. جنگی که ممکن است برای او هم شغل و هم خانواده اش تمام شود.
زندگی ادل زمانی که با اما آشنا می شود، به کلی تغییر می کند. اما زنی جوان است با موهای آبی است که به ادل کمک می کند تا به چیزهایی که برایش دست نیافتنی ...
ویکتور (ویلیام لوی) یکی از خوش تیپ ترین مردان جهان است ، اما او راز عمیقی دارد – او یک آدمکش خونسرد است. ویکتور بزرگ شده است تا فقط یک کاری را انجام دهد و آن کشتن برای پول است.. هنگامی که او به خانه رییس بی رحم باند مواد مخدرفرستاده می شود تا آخرین پول خود را برای انجام قتل دریافت کند ، با زنی زیبا به نام سارای (آلیشیا سانز) روبرو می شود که مجبور شده است 9 سال آخر عمر خود را با رییس باند مواد مخدر بگذراند. پس ازآنکه ویکتور آنجا را ترک میکند ، سارا شانس خود را برای آزادی با مخفی شدن درماشین امتحان می کند. اما اوضاع طبق برنامه پیش نمی رود و به جای آنکه به خانه خود بازگردد ، خود را در چنگال مرد خطرناک دیگری می بیند. هنگام فرار از رییس باند مواد مخدر و افراد بی رحمش ، ویکتور با وجدان خود روبرو می شود و او این خطر را می پذیرد که باید از اسیرش محافظت کند. در پایان ، جذابیت سارای ناخودآگاه بر ویکتور اثر غیرقابل انکاری می گذارد و او را در آغوش یک قاتل قرار می دهد..
ديانا، با رضايت و خوشحالي با پائولو ازدواج كرده ، اما به خاطر شور و اشتياق شديد او به روابط جنسي ، معمولا به روابط جنسي كوناه مدت پايان مي دهد. او اين موضوع ...
چهار دختر دانشجو در زمان تعطیلات بهاری خود بعد از دزدی از یک رستوران به زندان می افتند اما یک دلال مواد مخدر برای آنها وثیقه گذاشته و انها را آزاد می کند تا آنها ...
داریو یک ناشر خرده پا است. او به فستیوال ادبی مانتووا ملحق میشود. همسرش مارتا، او را به خاطر این کارش سرزنش میکند. لئون یک عکاس فرانسوی است. زمانی که داریو مشغول به کارهای خود ...
فیلم در ایالتی اشغال شده در قسمت آلمانی ایتالیا در سال 1944 میگذرد. چهار مرد اصلی ماجرا به ترتیب دوک، اسقف، عالیجناب و رئیس جمهور خوانده میشوند. آنها در وهله اول موافقت میکنند که با ...
مورفی که یک آمریکایی ساکن فرانسه است با دختری به نام الکترا وارد رابطه ای پرهیجان و داغ می شود ولی وقتی آنها همسایه زیبایشان را به خانه دعوت می کنند همه چیز تغییر می ...
داستان در فصل تابستان و در شهر نیویورک میگذرد که دختری در اولین دیدار با یک پسر، عاشقش می شود. آنها پس از مدتی قرار میگذارند تا در یک مهمانی که در شبی خاص برگزار ...