سن پترزبورگ، قرن نوزدهم. « آنا » ( گاربو ) با همسرش « کارنین » ( راتبون )، مردى با مقامى دولتى و ثروتمند، زندگى بىهیجان و آرامى دارد. او گرفتار محبت « سروان ورونسکى ...
یک گروهبان تحت تعقیب روسی برای گرفتن انتقام از مردی که زمین خانوادگیشان را دزدید تبدیل به یک نقابدار می شود. اما پس از مدت کوتاهی عاشق دختر جذاب او می شود و...
هری جوان عاشق است و می خواهد با یک هنرپیشه ازدواج کند که باعث نارضایتی خانواده اش شده است. هری فکر می کند که اسقف آرمسترانگ از عشق چیزی نمی داند، بنابراین آرمسترانگ داستان ریتا و خودش را برای او تعریف می کند. ریتا یک ستاره اپرا بود که آواز می خواند.