رامون آدم مهربانی است، سعی می کند کارهای خوب انجام دهد، اما آنها را بسیار بدتر می کند. او به دنبال آن شخص خاص است و در نهایت به بخارست می رسد، زیرا مشکلاتی به دنبال او است.
زنی از جنگ بر می گردد و با خانواده ای در نیویورک دوست می شود. این خانواده یک باند سرقت اشیا و وسایل گران قیمت و با ارزش هستند. این تمام چیزی است که بین او و آن ها و زندگیشان قرار دارد.