داستان جاکوب مکنیلی هجده ساله که در کوههای آپالاچی کارولینای شمالی اتفاق میافتد. او میان دلجویی کردن از پدر متماد خود و ترک کوهها برای همیشه با دختری که دوستش دارد، سرگردان است.
زمانی که مجری یک برنامه علمی کودکانه شکست خورده سعی می کند با ساختن یک کشتی موشکی در گاراژ خود به رویای دوران کودکی خود یعنی فضانورد شدن جامه عمل بپوشاند، مجموعه ای از اتفاقات عجیب و غریب رخ می دهد که باعث می شود واقعیت خودش را زیر سوال ببرد.