میلیسنت یک ترم از تحصیل خود را ترک می کند تا بر پایان نامه خود در مورد کودکان مبتلا به آلرژی شدید تمرکز کند، که او را به فرد مناسبی برای مراقبت از جانی تبدیل می کند، کودکی بیمار و لال که از هر نوع آلرژی رنج می برد...
سیلویا برای عروسی یکی از دوستانش به زادگاهش در تگزاس بدانجا باز می گردد. در آنجا او با استبان، یک غریبه ی برقکار آشنا می شود. در ادامه وی به طور ناخواسته در سفری به سمت جنوب با او همراه می شود.
سه دوست که انها قبلا به هم قول داده اند تا (دختر بودن) خود را نگه دارند حالا انها بزرگ شده اند و به قول خودشان هم عمل کرده اند حالا انها به دنبال شوهر ...