ایمی، رماننویس، برای مراقبت از پدربزرگ لجبازش، تام، و فروشگاه کدو حلواییاش به زادگاهش بازمیگردد. در طول اقامتش در آنجا، با مردی از گذشتهاش آشنا میشود.
درست قبل از کریسمس، مری آن یک دختر بچه را به فرزندی قبول میکند تا به تنهایی بزرگ کند. او و نوزاد به دلیل آب و هوای بد، کریسمس را در بیت لحم، پنسیلوانیا، گیر میافتند. تنها انتخاب او وقتی مسافرخانه پر است، ماندن با جو، برادر صاحب مسافرخانه است.
This movie is a semi-fictionalized account of a true-life criminal case. Drs. Debora Green and Michael Farrar, married for 17 years, live happily middle-class in Kansas City, Missouri with their young-teen son Tim Timothy Farrar and tween daughter Kelly Kelly Farrar. Deb and Mike met while they were doing their residencies together; at first Mike thought beautiful, brilliant Deb was out of his league, not realizing until their marriage that underneath she was socially unaware. Deb always aspired
داستان یک زوج متاهل که اخیرا اوقات خوبی برای ارتباط با یکدیگر نداشته اند. به منظور ارتباط مجدد، به یک مهمانسرای دنج در شهری کوچک جهت گذراندن تعطیلات می روند
سالها لوسی در جامعه شهر کوچکش نقش بابانوئل را بازی میکرد. همانطور که او آرزوی یک دختر کوچک را برای "کریسمس مانند گذشته" برآورده می کند، به طور غیرمنتظره ای متوجه می شود که آرزوهای خودش نیز به واقعیت تبدیل شده است.
جیمی در حال کار با یک چوبر است. در پایان هر شیفت کاری، او به دنبال حیوانات آسیب دیده می باشد و کسانی را که می تواند، نجات می دهد. تمایل جیمی برای رهایی از این دنیا جوری است که...
کِلی درشهری کوچک شیرینی پزی می کند. او برای رقابت در یک برنامه ی آشپزی به نیویورک دعوت شده و این اتفاق او را به شدت غافلگیر می کند اما چیزی که بیش از این باعث غافلگیری او می شود ملاقاتش با نامزد سابقش است...
همسر «گبی »در سالروز تولد سی و نه سالگی او را ترک می کند. اما تو میتواند بر ترس های ناشی از تنهایی غلبه کند و پیش داوری های مردم درباره زنان تنها را تغییر دهد.
یک افسر پلیس مدت کوتاهی پس از اینکه یک بیمار را به بیمارستانی مشکوک تحویل میدهد، شروع به تجربه رویدادهای ترسناک و عجیبی میکند که بنظر می آید به گروهی از شخصیت های نقاب دار ...
زندگی ادل زمانی که با اما آشنا می شود، به کلی تغییر می کند. اما زنی جوان است با موهای آبی است که به ادل کمک می کند تا به چیزهایی که برایش دست نیافتنی ...
ویکتور (ویلیام لوی) یکی از خوش تیپ ترین مردان جهان است ، اما او راز عمیقی دارد – او یک آدمکش خونسرد است. ویکتور بزرگ شده است تا فقط یک کاری را انجام دهد و آن کشتن برای پول است.. هنگامی که او به خانه رییس بی رحم باند مواد مخدرفرستاده می شود تا آخرین پول خود را برای انجام قتل دریافت کند ، با زنی زیبا به نام سارای (آلیشیا سانز) روبرو می شود که مجبور شده است 9 سال آخر عمر خود را با رییس باند مواد مخدر بگذراند. پس ازآنکه ویکتور آنجا را ترک میکند ، سارا شانس خود را برای آزادی با مخفی شدن درماشین امتحان می کند. اما اوضاع طبق برنامه پیش نمی رود و به جای آنکه به خانه خود بازگردد ، خود را در چنگال مرد خطرناک دیگری می بیند. هنگام فرار از رییس باند مواد مخدر و افراد بی رحمش ، ویکتور با وجدان خود روبرو می شود و او این خطر را می پذیرد که باید از اسیرش محافظت کند. در پایان ، جذابیت سارای ناخودآگاه بر ویکتور اثر غیرقابل انکاری می گذارد و او را در آغوش یک قاتل قرار می دهد..
ديانا، با رضايت و خوشحالي با پائولو ازدواج كرده ، اما به خاطر شور و اشتياق شديد او به روابط جنسي ، معمولا به روابط جنسي كوناه مدت پايان مي دهد. او اين موضوع ...
چهار دختر دانشجو در زمان تعطیلات بهاری خود بعد از دزدی از یک رستوران به زندان می افتند اما یک دلال مواد مخدر برای آنها وثیقه گذاشته و انها را آزاد می کند تا آنها ...
داریو یک ناشر خرده پا است. او به فستیوال ادبی مانتووا ملحق میشود. همسرش مارتا، او را به خاطر این کارش سرزنش میکند. لئون یک عکاس فرانسوی است. زمانی که داریو مشغول به کارهای خود ...
فیلم در ایالتی اشغال شده در قسمت آلمانی ایتالیا در سال 1944 میگذرد. چهار مرد اصلی ماجرا به ترتیب دوک، اسقف، عالیجناب و رئیس جمهور خوانده میشوند. آنها در وهله اول موافقت میکنند که با ...
مورفی که یک آمریکایی ساکن فرانسه است با دختری به نام الکترا وارد رابطه ای پرهیجان و داغ می شود ولی وقتی آنها همسایه زیبایشان را به خانه دعوت می کنند همه چیز تغییر می ...
داستان در فصل تابستان و در شهر نیویورک میگذرد که دختری در اولین دیدار با یک پسر، عاشقش می شود. آنها پس از مدتی قرار میگذارند تا در یک مهمانی که در شبی خاص برگزار ...