دو عاشق میانسال بیش از بیست سال است که با هم درگیر هستند. وینی دختر کوچکتر انجی با لورن که به شدت با شخصیت ریچارد بری پیوند خورده است، ارتباط برقرار می کند.
الکس احساس می کند که از دماغ فیل افتاده و از حرفه خود به عنوان نویسنده ای موفق، نهایت لذت را می برد. او عاشق زنی زیبا به نام لیتیسیا می باشد که به نظر می رسد که او هم به همان اندازه شیفته اوست.
گروهی از دزدان قدیمی به فوکت در جنوب تایلند می روند. آن ها هم اکنون از دزدی فاصله گرفته و به شغل مبادله اشتغال دارند. زندگی خوش آن ها تا زمانی ادامه دارد که مهدی به سراغشان می آید. مهدی بعد از یکی از دزدی ها به پانزده سال زندان محکوم شد و اکنون به دنبال سهم خود می گردد.