داستان سوفی مک کلور، یک نسب شناس که یک متخصص است با تحقیق در مورد گذشته، خانواده ها را گرد هم آورد. هنگامی که دوست نزدیک او جاناتان فوراً نیاز به پیدا کردن یک اهدا کننده مغز استخوان دارد، سروکله برادر دوقلوی او جکسون پیدا می شود و ...
سارا به زادگاهش برمی گردد و وقتی دوست پسر سابقش، جاش، به خانه برگشته می بینند، غافلگیر می شود. او و جاش برنامه ای برای کنسرت کریسمس در نظر می گیرند که همه آنها را به ریشه های موسیقی خود باز می گرداند و این تعطیلات را به خاطره ای تبدیل می کند.
سارا یک کشاورز ارگانیک است که با مردی آشنا می شود که ادعا می کند متعلق به سال 1787 می باشد، او به سرعت احساسات قدیمی را کشف می کند که می تواند به اندازه داستان او دیوانه کننده باشد.
نیکولاس هووارت هنگامی که درحال امضای کتابش است با ترسا اسمیت زیبا روبرو میشود که ادعا میکند نیکلاس هنگامی که در زندان معلم او بوده داستانش را دزدیده است. ترسا قبلا مرتکب قتل شده است و چیزی او را متوقف نخواهد کرد...
یک اسکیت باز مصدوم به کوهستان فرستاده میشود تا مصدومیتش بهبود یابد، به محض رسیدن با یک بازیکن سابق هاکی و دخترش آشنا میشود و درک میکند که چیزی در زندگی اش گم شده است...